سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوم اسفند سال یک هزار و سیصد و شصت و هشت ساعت 4 بامداد

صدای گریه

ضربه های دکتر به پشتم

بریدن بند جفت

صدای اذان

پتویی سفید

آغوش مادر

و من       متولد شدم

بیست و دو سال از اون روز می گذره

و من هر سال این روز رو جشن گرفتم

به رسم عادت و تکرار، تولدم را جشن میگیرم

پ-ن: چیزی به ذهنم نمیرسه، انشاالله پست تکمیلی رو بعدا میذارم

امسال از کیک تولد خبری نیست، دیگه پارسال به اندازه‌ی کافی ازتون پذیرایی کردم


اولین دیدگاه را شما بگذارید

 گاهی خفه...       یک برگ...


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ